معرفی وبلاگ
یکی از عوامل حفظ تعادلات تصمیمگیری و عملکرد صحیح دور از خطاهای مشکل ساز یادداشت است .
دسته
یادداشت
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 73838
تعداد نوشته ها : 54
تعداد نظرات : 7
مناجات منظومه امام علي عليه السلام

دریافت کد نوا
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

نام مبارك : محمد(ص)

لقب معروف :رسول الله

كنيه شريف : ابولقاسم

نام پدر: عبدالله بن عبدالمطلب

نام مادر : آمنه

مادر رضاعي : حليمه سعديه

تاريخ ولادت : روز جمعه هفدهم ربيع الاول عام الفيل در سال 570 ميلادي ( تقريباً شش هزار و صد و شصت وسه سال بعد از هبوط آدم )

محل ولادت : مكّه مكرمه

تاريخ شهادت : 28 صفر

در باره آن حضرت :

در حديث معتبر روايت شده كه گروهي از يهود به خدمت حضرت رسول اكرم (ع) آمدند و سوال كردند كه : «به چه سبب شما را محمد ، احمد ، ابولقاسم ، بشير ، نذير ، و داعي ناميده اند» ؟

فرمودند : مرا« محمد» ناميده اند براي آنكه من در زمين ستايش كرده شده ام «احمد» ناميدند ، براي آنكه مرا در آسمانها ستايش مي كنند . و« ابولقاسم» ناميدند براي آنكه حق تعالي در قيامت بهشت و جهنم را به سبب من تقسيم مي نمايد . پس هر كه كافر شده و به من ايمان نياورده ، از گذشتگان و آيندگان به جهنم مي فرستد و هر كه ايمان آورده است و به پيغمبري من اقرار نمايد ، من او را داخل بهشت مي نمايم و مرا «داعي» مي خوانند زيرا مردم را به دين پروردگار خود دعوت مي كنم . و« نذير» خوانده اند براي آنكه مي ترسانم به آتش هر كه نافرماني من كند و «بشير» ناميده اند براي اينكه مطيعان خود را به بهشت بشارت مي دهم .

فرزندان پسر آن حضرت :

1- قاسم 2 – عبدالله 3 – ابراهيم

فرزند دختر آن حضرت:

يگانه دختر حضرت ختمي مرتبت (ع) حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا (ع) مي باشند كه مادر گراميشان حضرت خديجه كبري است

همسران آن حضرت:

اولين و با وفا ترين همسر آن حضرت ، حضرت خديجه كبري(ع) است كه تا قيد حيات بودند . حضرتش ازدواج ديگري نفرمودند و پس از وفات آن حضرت با زناني ازدواج فرمودند كه به ترتيب عبارتند از : سوده ، عايشه ، حفصه ، زينب دختر حجش ، جويريه ، ماريه قبطيه ، ام حبيبه ، ام سلمه ، صفيه ، ميمونه .

تولد و كودكي پيامبر(ص)

بيش از هزار و چهار صد سال پيش در روز 17 ربيع الاول ( برابر 25آوريل 570 ميلادي ) كودكي در شهر مكه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر يثرب ( مدينه ) چشم از جهان فروبست و به ديدار كودكش ( محمد ) نايل نشد. زن عبد الله ، مادر " محمد " آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده هاي بزرگ مكه " آمنه " پسر عزيزش ، محمد را به دايه اي به نام حليمه سپرد تا در بيابان گسترده و پاك و دور از آلودگيهاي شهر پرورش يابد . " حليمه " زن پاك سرشت مهربان به اين كودك نازنين كه قدمش در آن قبيله مايه خير و بركت و افزوني شده بود ، دلبستگي زيادي پيدا كرده بود و لحظه اي از پرستاري او غفلت نمي كرد. كسي نمي دانست اين كودك يتيم كه دايه هاي ديگر از گرفتنش پرهيز داشتند ، روزي و روزگاري پيامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پايان روزگار با عظمت و بزرگي بر زبان ميليونها نفر مسلمان جهان و بر مأذنه ها با صداي بلند برده خواهد شد ، و مايه افتخار جهان و جهانيان خواهد بود.  «حليمه»  بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمد را كه به سن پنج سالگي رسيده بود به مكه باز گردانيد . دو سال بعد كه " آمنه " براي ديدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبد الله به مدينه رفت ، فرزند دلبندش را نيز همراه برد . پس از يك ماه ، آمنه با كودكش به مكه برگشت ، اما دربين راه ، در محلي بنام " ابواء " جان به جان آفرين تسليم كرد ، و محمد در سن شش سالگي از پدر و مادر هر دو يتيم شد و رنج يتيمي در روح و جان لطيفش دو چندان اثر كرد . سپس زني به نام ام ايمن اين كودك يتيم ، اين نوگل پژمرده باغ زندگي را همراه خود به مكه برد . اين خواست خدا بود كه اين كودك در آغاز زندگي از پدر و مادر جدا شود ، تا رنجهاي تلخ و جانكاه زندگي را در سرآغاز زندگاني بچشد و در بوته آزمايش قرار گيرد ، تا در آينده ، رنجهاي انسانيت را به واقع لمس كند و حال محرومان را نيك دريابد . از آن زمان در دامان پدر بزرگش " عبد المطلب " پرورش يافت . " عبد المطلب " نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود كه آثار بزرگي در پيشاني تابناكش ظاهر بود ، مهرباني عميقي نشان مي داد . دو سال بعد بر اثر درگذشت عبد المطلب ، " محمد " از سرپرستي پدر بزرگ نيز محروم شد . نگراني " عبد المطلب " در واپسين دم زندگي بخاطر فرزند زاده عزيزش محمد بود . به ناچار " محمد " در سن هشت سالگي به خانه عموي خويش ( ابو طالب ) رفت و تحت سرپرستي عمش قرار گرفت . " ابوطالب " پدر " علي " بود . ابو طالب تا آخرين لحظه هاي عمرش ،

يعني تا چهل و چند سال با نهايت لطف و مهرباني ، از برادرزاده عزيزش پرستاري و حمايت كرد . حتي در سخت ترين و ناگوارترين پيشامدها كه همه اشراف قريش و گردنكشان سيه دل ، براي نابودي " محمد " دست در دست يكديگر نهاده بودند ، جان خود را براي حمايت برادر زاده اش سپر بلا كرد و از هيچ چيز نهراسيد و ملامت ملامتگران را ناشنيده گرفت .

نوجواني و جواني

آرامش و وقار و سيماي متفكر " محمد " از زمان نوجواني در بين همسن و سالهايش كاملا مشخص بود . به قدري ابو طالب او را دوست داشت كه هميشه مي خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رويش كشد و نگذارد درد يتيمي  او را آزار دهد . در سن 12سالگي بود كه عمويش ابو طالب او را همراهش به سفر تجارتي - كه آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد . درهمين سفر در محلي به نام " بصري " كه از نواحي شام ( سوريه فعلي ) بود ، ابو طالب به " راهبي " مسيحي كه نام وي  " بحيرا " بود برخورد كرد . بحيرا هنگام ملاقات محمد - كودك ده يا دوازده ساله - از روي نشانه هايي كه در كتابهاي مقدس خوانده بود ، با اطمينان دريافت كه اين كودك همان پيغمبر آخر الزمان است . باز هم براي اطمينان بيشتر او را به لات و عزي - كه نام دو بت از بتهاي  اهل مكه بود - سوگند داد كه در آنچه از وي  مي پرسد جز راست و درست بر زبانش نيايد . محمد با اضطراب و ناراحتي گفت ، من اين دو بت را كه نام بردي دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده ! بحيرا يقين كرد كه اين كودك همان پيامبر بزرگوار خداست كه بجز خدا به كسي  و چيزي عقيده ندارد . بحيرا به ابو طالب سفارش زياد كرد تا او را از شر دشمنان بويژه يهوديان نگاهباني كند ، زيرا او در آينده مأموريت بزرگي به عهده خواهد گرفت . محمد دوران نوجواني و جواني را گذراند . در اين دوران كه براي افراد عادي ، سن ستيزه جويي و آلودگي به شهوت و هوسهاي زودگذر است ، براي محمد جوان ، سني  بود همراه با پاكي ، راستي و درستي ، تفكر و وقار و شرافتمندي و جلال . در راستي  و درستي و امانت بي مانند بود . صدق لهجه ، راستي  كردار ، ملايمت و صبر و حوصله در تمام حركاتش ظاهر و آشكار بود . از آلودگيهاي  محيط آلوده مكه بر كنار ، دامنش از ناپاكي بت پرستي پاك و پاكيزه بود بحدي  كه موجب شگفتي همگان شده بود ، آن اندازه مورد اعتماد بود كه به " محمد امين " مشهور گرديد . " امين " يعني درست كار و امانتدار . در چهره محمد از همان آغاز نوجواني و جواني  آثار وقار و قدرت و شجاعت و نيرومندي آشكار بود . در سن پانزده سالگي در يكي  از جنگهاي قريش با طايفه " هوازن " شركت داشت و تيرها را از عموهايش بر طرف مي كرد . از اين جا مي توان به قدرت روحي و جسمي محمد پي برد . اين دلاوري بعدها در جنگهاي اسلام با درخشندگي  هر چه ببيشتر آشكار مي شود ، چنانكه علي ( ع ) كه خود از شجاعان روزگار بود درباره محمد ( ص ) گفت : " هر موقع كار در جبهه جنگ بر ما دشوار مي شد ، به رسول خدا پناه مي برديم و كسي از ما به دشمن از او نزديكتر نبود " با اين حال از جنگ و جدالهاي بيهوده و كودكانه پرهيز مي كرد . عربستان در آن روزگار مركز بت پرستي بود . افراد يا قبيله ها بتهايي از چوب و سنگ يا خرما مي ساختند و آنها را مي پرستيدند . محيط زندگي محمد به فحشا و كارهاي زشت و مي خواري و جنگ و ستيز آلوده بود ، با اين همه آلودگي محيط ، محمد هرگز به هيچ گناه و ناپاكي آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستي همچنان پاك ماند . روزي ابو طالب به عباس كه جوانترين عموهايش بود گفت : " هيچ وقت نشنيده ام محمد ( ص ) دروغي بگويد و هرگز نديده ام كه با بچه ها در كوچه بازي كند " . از شگفتيهاي جهان بشريت است كه با آنهمه بي عفتي و بودن زنان و مردان آلوده در آن ديار كه حتي به كارهاي زشت خود افتخار مي كردند و زنان بدكار بر بالاي بام خانه خود بيرق نصب مي نمودند ، محمد ( ص ) آنچنان پاك و پاكيزه زيست كه هيچكس - حتي دشمنان - نتوانستند كوچكترين خرده اي بر او بگيرند . كيست كه سيره و رفتار او را از كودكي تا جواني و از جواني تا پيري بخواند و در برابر عظمت و پاكي روحي و جسمي او سر تعظيم فرود نياورد ؟ !

ازدواج محمد (ص)

وقتي امانت و درستي محمد ( ص ) زبانزد همگان شد ، زن ثروتمندي از مردم مكه بنام خديجه دختر خويلد كه پيش از آن دوبار ازدواج كرده بود و ثروتي زياد و عفت و تقوايي  بي نظير داشت ، خواست كه محمد ( ص ) را براي تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگاني خود سهمي به محمد ( ص ) بدهد . محمد ( ص ) اين پيشنهاد را پذيرفت . خديجه " ميسره " غلام خود را همراه محمد ( ص ) فرستاد . وقتي " ميسره " و " محمد " از سفر پر سود شام برگشتند ، ميسره گزارش سفر را جزء به جزء به خديجه داد و از امانت و درستي محمد ( ص ) حكايتها گفت ، از جمله براي خديجه تعريف كرد : وقتي به " بصري " رسيديم ، امين براي استراحت زير سايه درختي نشست . در اين موقع ، چشم راهبي كه در عبادتگاه خود بود به " امين " افتاد . پيش من آمد و نام او را از من پرسيد و سپس چنين گفت : " اين مرد كه زير درخت نشسته ، همان پيامبري است كه در ( تورات ) و ( انجيل ) درباره او مژده داده اند و من آنها را خوانده ام " . خديجه شيفته امانت و صداقت محمد ( ص ) شد . چندي بعد خواستار ازدواج با محمد گرديد . محمد ( ص ) نيز اين پيشنهاد را قبول كرد . در اين موقع خديجه چهل ساله بود و محمد ( ص ) بيست و پنج سال داشت . خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد ( ص ) گذاشت و غلامانش رانيز بدو بخشيد . محمد ( ص ) بيدرنگ غلامانش را آزاد كرد و اين اولين گام پيامبر در مبارزه با بردگي بود . محمد ( ص ) مي خواست در عمل نشان دهد كه مي توان ساده و دور از هوسهاي زود گذر و بدون غلام و كنيز زندگي كرد . خانه خديجه پيش از ازدواج پناهگاه بينوايان و تهيدستان بود . در موقع ازدواج هم كوچكترين تغييري  - از اين لحاظ - در خانه خديجه بوجود نيامد و همچنان به بينوايان بذل و بخشش مي كردند . حليمه دايه حضرت محمد ( ص ) در سالهاي قحطي و بي باراني به سراغ فرزند رضاعي اش محمد ( ص ) مي آمد . محمد ( ص ) عباي خود را زير پاي او پهن مي كرد و به سخنان او گوش مي داد و موقع رفتن آنچه مي توانست به مادر رضاعي ( دايه ) خود كمك مي كرد . محمد امين بجاي  اينكه پس از در اختيار گرفتن ثروت خديجه به وسوسه هاي  زودگذر دچار شود ، جز در كار خير و كمك به بينوايان قدمي بر نمي داشت و بيشتر اوقات فراغت را به خارج مكه مي رفت و مدتها در دامنه كوهها و ميان غار مي نشست و در آثار صنع خدا و شگفتيهاي جهان خلقت به تفكر مي پرداخت و با خداي جهان به راز و نياز سرگرم مي شد . سالها بدين منوال گذشت ، خديجه همسر عزيز و باوفايش نيز مي دانست كه هر وقت محمد ( ص ) در خانه نيست ، در " غار حرا " بسر مي برد . غار حرا در شمال مكه در بالاي كوهي قرار دارد كه هم اكنون نيز مشتاقان بدان جا مي روند و خاكش را توتياي چشم مي كنند . اين نقطه دور از غوغاي شهر و بت پرستي و آلودگيها ، جايي است كه شاهد راز و نيازهاي محمد ( ص ) بوده است بخصوص در ماه رمضان كه تمام ماه را محمد ( ص ) در آنجا بسر مي برد . اين تخته سنگهاي سياه و اين غار ، شاهد نزول " وحي " و تابندگي انوار الهي بر قلب پاك " عزيز قريش " بوده است . اين همان كوه " جبل النور " است كه هنوز هم نور افشاني مي كند .

آغاز بعثت

محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايي مي ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش براي پذيرش وحي - كم كم - آماده مي شد . درآن شب بزرگ جبرئيل فرشته وحي مأمور شد آياتي از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پيامبري مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در اين هنگام چهل سال بود . در سكوت و تنهايي و توجه خاص به خالق يگانه جهان جبرئيل از محمد ( ص ) خواست اين آيات را بخواند : " اقرأ باسم ربك الذي خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربك الاكرم . الذي  علم بالقلم . علم الانسان ما لم يعلم " . يعني : بخوان به نام پروردگارت كه آفريد . او انسان را از خون بسته آفريد . بخوان به نام پروردگارت كه گرامي تر و بزرگتر است . خدايي كه نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را كه نمي دانست . محمد ( ص ) - از آنجا كه امي و درس ناخوانده بود - گفت : من توانايي  خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست كه " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنيد - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس كرد مي تواند " لوحي " را كه در دست جبرئيل است بخواند . اين آيات سرآغاز مأموريت بسيار توانفرسا و مشكلش بود . جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نيز از كوه حرا پايين آمد و به سوي خانه خديجه رفت . سرگذشت خود را براي همسر مهربانش باز گفت . خديجه دانست كه مأموريت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداري و دلگرمي داد و گفت : " بدون شك خداي مهربان بر تو بد روا نمي دارد زيرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستي و به بينوايان كمك مي كني و ستمديدگان را ياري مي نمايي " . سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خديجه او را پوشاند . محمد ( ص ) اندكي به خواب رفت . خديجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش كه از دانايان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموي خود چنين گفت : آنچه براي محمد ( ص ) پيش آمده است آغاز پيغمبري  است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود مي آيد . خديجه با دلگرمي به خانه برگشت .

نخستين مسلمانان

پيامبر ( ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز كرد . ابتدا همسرش خديجه و پسر عمويش علي به او ايمان آوردند . سپس كسان ديگر نيز به محمد ( ص ) و دين اسلام گرويدند . دعوتهاي نخست بسيار مخفيانه بود . محمد ( ص ) و چند نفر از ياران خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و كنار نماز مي خواندند . روزي سعد بن ابي وقاص با تني چند از مسلمانان در دره اي خارج از مكه نماز مي خواند . عده اي از بت پرستان آنها را ديدند كه در برابر خالق بزرگ خود خضوع مي كنند . آنان را مسخره كردند و قصد آزار آنها را داشتند . اما مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند .

دعوت از خويشان و نزديكان

پس از سه سال كه مسلمانان در كنار پيامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت مي پرداختند و كار خود را از ديگران پنهان مي داشتند ، فرمان الهي فرود آمد : " فاصدع بما تؤمر... آنچه را كه بدان مأموري آشكار كن و از مشركان روي بگردان " . بدين جهت ، پيامبر ( ص ) مأمور شد كه دعوت خويش را آشكار نمايد ، براي  اين مقصود قرار شد از خويشان و نزديكان خود آغاز نمايد و اين نيز دستور الهي  بود : " وأنذر عشيرتك الاقربين . نزديكانت را بيم ده " . وقتي اين دستور آمد ، پيامبر ( ص ) به علي كه سنش از 15سال تجاوز نمي كرد دستور داد تا غذايي فراهم كند و خاندان عبد المطلب را دعوت نمايد تا دعوت خود را رسول مكرم ( ص ) به آنها ابلاغ فرمايد . در اين مجلس حمزه و ابو طالب و ابو لهب و افرادي نزديك يا كمي بيشتر از 40نفر حاضر شدند . اما ابو لهب كه دلش از كينه و حسد پر بود با سخنان ياوه و مسخره آميز خود ، جلسه را بر هم زد . پيامبر ( ص ) مصلحت ديد كه اين دعوت فردا تكرار شود . وقتي حاضران غذا خوردند و سير شدند ، پيامبر اكرم ( ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستايش او و اقرار به يگانگي اش چنين آغاز كرد: " ... براستي هيچ راهنماي جمعيتي به كسان خود دروغ نمي گويد . به خدايي كه جز او خدايي نيست ، من فرستاده او به سوي شما و همه جهانيان هستم . اي خويشان من ، شما چنانكه به خواب مي رويد مي ميريد و چنانكه بيدار مي گرديد در قيامت زنده مي شويد ، شما نتيجه كردار و اعمال خود را مي بينيد . براي نيكوكاران بهشت ابدي خدا و براي بدكاران دوزخ ابدي خدا آماده است . هيچكس بهتر از آنچه من براي شما آورده ام ، براي شما نياورده . من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده ام . من از جانب خدا مأمورم شما را به جانب او بخوانم . هر يك از شما پشتيبان من باشد برادر و وصي و جانشين من نيز خواهد بود " . وقتي سخنان پيامبر ( ص ) پايان گرفت ، سكوت كامل بر جلسه حكمفرما شد . همه درفكر فرو رفته بودند . عاقبت حضرت علي ( ع ) كه نوجواني  15ساله بود برخاست و گفت : اي پيامبر خدا من آماده پشتيباني  از شما هستم . رسول خدا ( ص ) دستور داد بنشيند . باز هم كلمات خود را تا سه بار تكرار كرد و هر بار علي  بلند مي شد . سپس پيامبر ( ص ) رو به خويشان خود كرد و گفت : اين جوان ( علي ) برادر و وصي و جانشين من است ميان شما . به سخنان او گوش دهيد و از او پيروي كنيد . وقتي جلسه تمام شد ، ابو لهب و برخي  ديگر به ابو طالب پدر علي ( ع ) مي گفتند : ديدي ، محمد دستور داد كه از پسرت پيروي  كني ! ديدي او را بزرگ تو قرار داد ! اين حقيقت از همان سرآغاز دعوت پيغمبر ( ص ) آشكار شد كه اين منصب الهي : نبوت و امامت ( وصايت و ولايت ) از هم جدا نيستند و نيز روشن شد كه قدرت روحي و ايمان و معرفت علي ( ع ) به مقام نبوت به قدري زياد بوده است كه در جلسه اي كه همه پيران قوم حاضر بودند ، بدون ترديد ، پشتيباني خود را - با همه مشكلات - از پيامبر مكرم ( ص ) اعلام مي كند .

دعوت عمومي

سه سال از بعثت گذشته بود كه پيامبر ( ص ) بعد از دعوت خويشاوندان ، پيامبري خود را براي عموم مردم آشكار كرد . روزي بر كوه " صفا " بالا رفت و با صداي بلند گفت : يا صباحاه ! ( اين كلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگي است ) . عده اي از قبايل به سوي پيامبر ( ص ) شتافتند . سپس پيامبر رو به مردم كرده گفت : " اي مردم اگر من به شما بگويم كه پشت اين كوه دشمنان شما كمين كرده اند و قصد مال و جان شما را دارند ، حرف مرا قبول مي كنيد ؟ همگي گفتند : ما تاكنون از تو دروغي نشنيده ايم . سپس فرمود : اي مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهيد . من شما را از عذاب دردناك الهي  مي ترسانم . مانند ديده باني كه دشمن را از نقطه دوري مي بيند و قوم خود را از خطر آگاه مي كند ، منهم شما را از خطر عذاب قيامت آگاه مي سازم " . مردم از مأموريت بزرگ پيامبر ( ص ) آگاه تر شدند. اما ابو لهب نيز در اين جا موضوع مهم رسالت را با سبكسري پاسخ گفت .

نخستين مسلمين

به محض ابلاغ عمومي رسالت ، وضع بسياري از مردم با محمد ( ص ) تغيير كرد . همان كساني  كه به ظاهر او را دوست مي داشتند ، بناي اذيت و آزارش را گذاشتند. آنها كه در قبول دعوت او پيشرو بودند ، از كساني بودند كه او را بيشتر از هر كسي مي شناختند و به راستي كردار و گفتارش ايمان داشتند . غير از خديجه و علي و زيد پسر حارثه - كه غلام آزاد شده حضرت محمد ( ص ) بود - ، جعفر فرزند ابو طالب و ابوذر غفاري و عمرو بن عبسه و خالد بن سعيد و ابوبكر و ... از پيشگامان در ايمان بودند ، و اينها هم در آگاه كردن جوانان مكه و تبليغ آنها به اسلام از كوشش دريغ نمي كردند . نخستين مسلمانان : بلال - ياسر و زنش سميه - خباب - أرقم - طلحه - زبير - عثمان - سعد و ... ، روي هم رفته در سه سال اول ، عده پيروان محمد ( ص ) به بيست نفر رسيدند

آزار مخالفان

كم كم صفها از هم جدا شد . كساني كه مسلمان شده بودند سعي مي كردند بت پرستان را به خداي يگانه دعوت كنند . بت پرستان نيز كه منافع و رياست خود را بر عده اي نادانتر از خود در خطر مي ديدند مي كوشيدند مسلمانان را آزار دهند و آنها را از كيش تازه برگردانند . مسلمانان و بيش از همه ، شخص پيامبر عاليقدر از بت پرستان آزار مي ديدند . يكبار هنگامي كه پيامبر ( ص ) در كعبه مشغول نماز خواندن بود و سرش را پايين انداخته بود ، ابو جهل - از دشمنان سرسخت اسلام - شكمبه شتري كه قرباني  كرده بودند روي گردن مبارك پيغمبر ( ص ) ريخت . چون پيامبر ، صبح زود ، براي  نماز از منزل خارج مي شد ، مردم شاخه هاي خار را در راهش مي انداختند تا خارها در تاريكي در پاهاي مقدسش فرو رود . گاهي مشركان خاك و سنگ به طرف پيامبر پرتاب مي كردند . يك روز عده اي از اعيان قريش بر او حمله كردند و در اين ميان مردي به نام " عقبه بن ابي معيط " پارچه اي را به دور گردن پيغمبر ( ص ) انداخت و به سختي آن را كشيد به طوري كه زندگي پيامبر ( ص ) در خطر افتاده بود . بارها اين آزارها تكرار شد . هر چه اسلام بيشتر در بين مردم گسترش مي يافت بت پرستان نيز بر آزارها و توطئه چيني هاي خود مي افزودند . فرزندان مسلمان مورد آزار پدران ، و برادران مسلمان از برادران مشرك خود آزار مي ديدند . جوانان حقيقت طلب كه به اعتقادات خرافي و باطل پدران خود پشت پا زده بودند و به اسلام گرويده بودند به زندانها درافتادند و حتي پدران و مادران به آنها غذا نمي دادند . اما آن مسلمانان با ايمان با چشمان گود افتاده و اشك آلود و لبهاي خشكيده از گرسنگي و تشنگي ، خدا را همچنان پرستش مي كردند . مشركان زره آهنين در بر غلامان مي كردند و آنها را در ميان آفتاب داغ و روي  ريگهاي تفتيده مي انداختند تا اينكه پوست بدنشان بسوزد . برخي را با آهن داغ شده مي سوزاندند و به پاي بعضي طناب مي بستند و آنها را روي  ريگهاي سوزان مي كشيدند . بلال غلامي بود حبشي ، اربابش او را وسط روز ، در آفتاب بسيار گرم ، روي  زمين مي انداخت و سنگهاي  بزرگي را روي سينه اش مي گذاشت ولي بلال همه اين آزارها راتحمل مي كرد و پي در پي ( احد احد ) مي گفت و خداي  يگانه را ياد مي كرد . ياسر پدر عمار را با طناب به دو شتر قوي بستند و آن دو شتر را در جهت مخالف يكديگر راندند تا ياسر دو تكه شد . سميه مادر عمار را هم به وضع بسيار دردناكي شهيد كردند . اما مسلمانان پاك اعتقاد - با اين همه شكنجه ها - عاشقانه ، تا پاي مرگ پيش رفتند و از ايمان به خداي يگانه دست نكشيدند

روش بت پرستان با محمد(ص)

وقتي مشركان از راه آزارها نتوانستند به مقصود خود برسند از راه تهديد و تطميع در آمدند ، زيرا روز به روز محمد ( ص ) در دل تمام قبايل و مردم آن ديار براي خود جايي باز مي نمود و پيروان بيشتري مي يافت . مشركان در آغاز تصميم گرفتند دسته جمعي با " ابو طالب " عم و يگانه حامي  پيغمبر ( ص ) ملاقات كنند . پس از ديدار به ابوطالب چنين گفتند : " ابو طالب ، تو از نظر شرافت و سن بر ما برتري داري . برادر زاده تو محمد به خدايان ما ناسزا مي گويد و آيين ما و پدران ما را به بدي ياد مي كند و عقيده ما را پست و بي ارزش مي شمارد . به او بگو دست از كارهاي خود بردارد و نسبت به بتهاي ما سخني كه توهين آميز باشد نگويد . يا او را اختيار ما بگذار و حمايت خود را از او بردار " . مشركان قريش وقتي احساس كردند كه اسلام كم كم در بين مردم و قبايل نفوذ مي كند و آيات قرآن بر دلهاي مردم مي نشيند و آنها را تحت تأثير قرار مي دهد بيش از پيش احساس خطر كردند و براي جلوگيري از اين خطر بار ديگر و بار ديگر با ابو طالب بزرگ قريش و سرور بني هاشم ملاقات كردند و هر بار ابو طالب با نرمي و مدارا با آنها سخن گفت و قول داد كه به برادر زاده اش پيغام آنها را خواهد رساند . اما پيامبر عظيم الشأن اسلام در پاسخ به عمش چنين فرمود : " عمو جان ، به خدا قسم هر گاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند كه دست از دين خدا و تبليغ آن بردارم حاضر نمي شوم . من در اين راه يا بايد به هدف خود كه گسترش اسلام است برسم يا جانم را در اين راه فدا كنم " . ابو طالب به برادرزاده اش گفت : " به خدا قسم دست از حمايت تو بر نمي دارم . مأموريت خود را به پايان برسان " . سرانجام فرعونيان مكه به خيال باطل خود ، از در تطميع در آمدند ، و پيغام دادند كه ما حاضريم هر چه محمد ( ص ) بخواهد از ثروت و سلطنت و زنهاي زيباروي  در اختيارش قرار دهيم ، بشرط اينكه از دين تازه و بد گفتن به بتهاي ما دست بردارد. اما پيامبر ( ص ) به سخنان آنها كه از افكاري  شايسته خودشان سرچشمه مي گرفت اعتنايي نكرد و از آنها خواست كه به " الله " ايمان بياورند تا بر عرب و عجم سروري كنند. آنها با انديشه هاي محدود خود نمي توانستند قبول كنند كه به جاي  360بت ، فقط يك خدا را بپرستند . از اين به بعد - همانطور كه گفتيم - ابو جهل و ديگران بناي آزار و اذيت پيامبر مكرم ( ص ) و ديگر مسلمانان را گذاشته و آنچه در توان داشتند در راه آزار و مسخره كردن پيامبر و مؤمنان به اسلام ، بكار بردند .

استقامت پيامبر(ص)

با اين همه آزاري كه پيامبر (ص ) از مردم مي ديد مانند كوه در برابر آنه ايستاده بود و همه جا و همه وقت و در هر مكاني كه چند تن را دور يكديگر نشسته مي ديد، درباره خدا و احكام اسلام و قرآن سخن مي گفت و با آيات الهي دلها را نرم و به سوي اسلام متمايل مي ساخت . مي گفت "الله " خداوند يگانه و مالك اين جهان و آن جهان است . تنها بايد او را عبادت كرد و از او پروا داشت . همه قدرتها از خداست . ما و شما و همه ، دوباره زنده مي شويم و در برابر كارهاي نيك خود پاداش خواهيم داشت و در برابر كارهاي زشت خود كيفر خواهيم ديد. اي مردم از گناه ، دروغ ، تهمت و دشنام بپرهيزيد. قريش آن چنان تحت تأثير آيات قرآني قرار گرفته بودند كه ناچار، براي  قضاوت از "وليد" كه داور آنها در مشكلات زندگي  و ياور آنها در دشواريها بود، كمك خواستند. وليد پس از استماع آيات قرآني به آنها چنين گفت : "من از محمد امروز سخني شنيدم كه از جنس كلام انس و جن نيست . شيريني خاصي  دارد و زيبايي مخصوصي ، شاخسار آن پر ميوه و ريشه هاي  آن پر بركت است . سخني است برجسته و هيچ سخني از آن برجسته تر نيست ". مشركان وقتي به حلاوت و جذابيت كلام خدا پي بردند و در برابر آن عاجز شدند، چاره كار خود را در اين ديدند كه به آن كلام آسماني تهمت "سحر و جادو" بزنند، و براي اينكه به پيامبري محمد (ص ) ايمان نياورند بناي  بهانه گيري گذاشتند. مثلا از پيامبر مي خواستند تا خدا و فرشتگان را حاضر كند! از وي مي خواستند كاخي از طلا داشته باشد يا بوستاني پر آب و درخت ! و نظاير اين حرفها. محمد (ص ) در پاسخ آنها چنين فرمود: من رسولي بيش نيستم و بدون اذن خدا نمي توانم معجزه اي بياورم

. مهاجرت به حبشه

در سال پنجم از بعثت يك دسته از اصحاب پيغمبر كه عده آنها به 80نفر مي رسيد و تحت آزار و اذيت مشركان بودند، بر حسب موافقت پيامبر (ص ) به حبشه رفتند. حبشه ، جاي امن و آرامي بود و نجاشي حكمرواي  آنجا مردي بود مهربان و مسيحي . مسلمانان مي خواستند در آنجا ضمن كسب و كار، خداي را عبادت كنند. اما در آنجا نيز مسلمانها از آزار مردم مكه در امان نبودند. مكي ها از نجاشي خواستند مسلمانان را به مكه برگرداند و براي اينكه پادشاه حبشه را به سوي خود جلب كنند هديه هايي هم براي وي فرستادند. اما پادشاه حبشه گفت : اينها از تمام سرزمينها، سرزمين مرا برگزيده اند. من بايد تحقيق كنم ، تا بدانم چه مي گويند و شكايت آنها و علت آن چيست ؟ سپس دستور داد مسلمانان را در دربار حاضر كردند. از آنها خواست علت مهاجرت و پيامبر خود و دين تازه خود را معرفي  كنند. جعفر بن ابيطالب به نمايندگي  مهاجرين برخاست و چنين گفت : "ما مردمي نادان بوديم . بت مي پرستيديم . از گوشت مردار تغذيه مي كرديم . كارهاي  زشت مرتكب مي شديم . حق همسايگان را رعايت نمي كرديم . زورمندان ، ناتوانان را پايمال مي كردند. تا آن گاه كه خداوند از بين ما پيامبري برانگيخت و او را به راستگويي و امانت مي شناسيم . وي ما را به پرستش خداي يگانه دعوت كرد. از ما خواست كه از پرستش بتهاي سنگي و چوبي دست برداريم . و راستگو، امانتدار، خويشاوند دوست ، خوشرفتار و پرهيزگار باشيم . كار زشت نكنيم . مال يتيمان را نخوريم . زنا را ترك گوئيم . نماز بخوانيم . روزه بگيريم ، زكوة بدهيم ، ما هم به اين پيامبر ايمان آورديم و پيرو او شديم . قوم ما هم به خاطر اينكه ما چنين ديني  را پذيرفتيم به ما بسيار ستم كردند تا از اين دين دست برداريم و بت پرست شويم و كارهاي زشت را دوباره شروع كنيم . وقتي كار بر ما سخت شد و آزار آنها از حد گذشت ، به كشور تو پناه آورديم و از پادشاهان تو را برگزيديم . اميدواريم در پناه تو بر ما ستم نشود". نجاشي گفت : از آياتي كه پيامبر (ص ) بر شما خوانده است براي ما هم اندكي  بخوانيد. جعفر آيات اول سوره مريم را خواند. نجاشي و اطرافيانش سخت تحت تأثير قرار گرفتند و گريه كردند. نجاشي كه مسيحي بود گفت : به خدا قسم اين سخنان از همان جايي آمده است كه سخنان حضرت عيسي سرچشمه گرفته . سپس نجاشي به مشركان مكه گفت : من هرگز اينها را به شما تسليم نخواهم كرد. كفار قريش از اين شكست بي اندازه خشمگين شدند و به مكه باز گشتند.

محاصره اقتصادي

مشركان قريش براي اينكه پيامبر (ص ) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند عهد نامه اي نوشتند و امضا كردند كه بر طبق آن بايد قريش ارتباط خود را با محمد (ص ) و طرفدارانش قطع كنند. با آنها زناشويي و معامله نكنند. درهمه پيش آمدها با دشمنان اسلام هم دست شوند. اين عهدنامه را در داخل كعبه آويختند و سوگند خوردند متن آنرا رعايت كنند. ابو طالب حامي پيامبر (ص ) از فرزندان هاشم و مطلب خواست تا در دره اي كه به نام "شعب ابي طالب " است ساكن شوند و از بت پرستان دور شوند. مسلمانان در آنجا در زير سايبانها زندگي تازه را آغاز كردند و براي  جلوگيري از حمله ناگهاني آنها برجهاي مراقبتي ساختند. اين محاصره سخت سه سال طول كشيد. تنها در ماههاي حرام (رجب - محرم - ذيقعده - ذيحجه ) پيامبر (ص ) و مسلمانان از "شعب " براي تبليغ دين و خريد اندكي  آذوقه خارج مي شدند ولي كفار - بخصوص ابو لهب - اجناس را مي خريدند و يا دستور مي دادند كه آنها را گران كنند تا مسلمانان نتوانند چيزي خريداري نمايند. گرسنگي  و سختي به حد نهايت رسيد. اما مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. روزي  از طريق وحي پيامبر (ص ) خبردار شد كه عهد نامه را موريانه ها خورده اند و جز كلمه "بسمك اللهم " چيزي باقي  نمانده . اين مطلب را ابو طالب در جمع مشركان گفت . وقتي رفتند و تحقيق كردند به صدق گفتار پيامبر پي  بردند و دست از محاصره كشيدند. مسلمانان نيز نفسي براحت كشيدند... اما... اما پس از چند ماهي خديجه همسر با وفا و ابو طالب حامي پيغمبر (ص ) دار دنيا را وداع كردند و اين امر بر پيامبر گران آمد. بار ديگر اذيت و آزار مشركان آغاز شد.

انتشار اسلام در يثرب(مدينه)

در هنگام حج عده اي در حدود شش تن از مردم يثرب با پيامبر (ص ) ملاقات كردند و از آيين پاك اسلام آگاه گرديدند. مردم مدينه به خاطر جنگ و جدالهاي دو قبيله (اوس ) و (خزرج ) و فشارهايي كه از طرف يهوديان بر آنها وارد مي شد، گويي  منتظر اين آيين مقدس بودند كه پيام نجات بخش خود را بگوش آنها برساند. اين شش تن مسلمان به مدينه رفتند و از پيغمبر و اسلام سخنها گفتند و مردم را آماده پذيرش اسلام نمودند. سال ديگر در هنگام حج دوازده نفر با پيامبر (ص ) و آيين مقدس اسلام آشنا شدند. پيامبر (ص ) يكي از ياران خود را براي تعليم قرآن و احكام اسلام همراه آنها فرستاد. در سال ديگر نيز در محلي به نام "عقبه " دوازده نفر با پيامبر بيعت كردند و عهد نمودند كه از محمد (ص ) مانند خويشان نزديك خود حمايت كنند. به دنبال اين بيعت ، در همان محل ، 73نفر مرد و زن با محمد (ص ) پيمان وفاداري بستند و قول دادند از پيامبر (ص ) در برابر دشمنان اسلام تا پاي  جان حمايت كنند. زمينه براي  هجرت به يثرب كه بعدها "مدينه " ناميده شد، فراهم گرديد. پيامبر (ص ) نيز اجازه فرمود كه كم كم اصحابش به مدينه مهاجرت نمايند.

معراج
پيش از هجرت به مدينه كه در ماه ربيع الاول سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگي پيامبر مكرم (ص ) پيش آمد كه به ذكر مختصري از آن مي پردازيم : در سال دهم بعثت "معراج " پيغمبر اكرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفري بود كه به امر خداوند متعال و بهمراه امين وحي (جبرئيل ) و بر مركب فضا پيمايي به نام "براق " انجام شد. پيامبر (ص ) اين سفر با شكوه را از خانه ام هاني خواهر امير المومنين علي (ع ) آغاز كرد و با همان مركب به سوي بيت المقدس يا مسجد اقصي روانه شد، و از بيت اللحم كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبيا (ع ) ديدن فرمود. سپس سفر آسماني خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسماني و بهشت و دوزخ بازديد به عمل آورد، و در نتيجه از رموز و اسرار هستي و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بي پايان حق تعالي آگاه شد و به "سدرة المنتهي " رفت و آنرا سراپا پوشيده از شكوه و جلال و عظمت ديد. سپس از همان راهي  كه آمده بود به زادگاه خود "مكه " بازگشت و از مركب فضا پيماي خود پيش از طلوع فجر در خانه "ام هاني " پائين آمد. به عقيده شيعه اين سفر جسماني بوده است نه روحاني چنانكه بعضي  گفته اند. در قرآن كريم در سوره "اسرا" از اين سفر با شكوه بدين صورت ياد شده است : "منزه است خدايي كه شبانگاه بنده خويش را از مسجد الحرام تا مسجد اقصي كه اطراف آن را بركت داده است سير داد، تا آيتهاي  خويش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بيناست ". در همين سال و در شب معراج خداوند دستور داده است كه امت پيامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمايند، كه نماز معراج روحاني مومن است .

سفر به طائف

حادثه ديگر سفر حضرت محمد (ص ) است به طائف . در سال يازدهم بعثت بر اثر خفقان محيط مكه و آزار بت پرستان و كينه توزي مكيان ، پيامبر (ص ) خواست به محيط ديگري برود. يكه و تنها راه طائف را در پيش گرفت تا با سران قبايل ثقيف تماس بگيرد، و آيين اسلام را به آنها بشناساند. اما آن مردم سخت دل به سخنان رسول مكرم (ص ) گوش ندادند و حتي بناي اذيت و آزار حضرت محمد (ص ) را گذاشتند. رسول اكرم (ص ) چند روز در "نخله " بين راه طائف و مكه ماند و چون از كينه توزي  و دشمني بت پرستان بيمناك بود، مي خواست كسي  را بجويد - كه بنا به رسم آن زمان - او را در بازگشت به مكه امان دهد. از اين رو شخصي را به مكه فرستاد و از "مطعم بن عدي " امان خواست . مطعم حفظ جان رسول مكرم (ص ) را به عهده گرفت و در حق پيامبر خدا (ص ) نيكي كرد. بعدها حضرت محمد (ص ) بارها از نيكي و محبت او در حق خود ياد مي فرمود.

هجرت به مدينه

مسلمانان با اجازه پيامبر مكرم (ص ) به مدينه رفتند و در مكه جز پيامبر و علي  (ع ) و چند تن كه يا بيمار بودند و يا در زندان مشركان بودند كسي باقي نماند. وقتي بت پرستان از هجرت پيامبر (ص ) با خبر شدند، در پي نشست ها و مشورت ها قرار گذاشتند چهل نفر از قبايل را تعيين كنند، تا شب هجرت به خانه پيامبر بريزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وي در بين تمام قبايل پخش گردد و بني هاشم نتوانند انتقام بگيرند، و درنتيجه خون آن حضرت پايمال شود. اما فرشته وحي رسول مكرم (ص ) را از نقشه شوم آنها با خبر كرد. آن شب كه آدمكشان قريش مي خواستند اين خيال شوم و نقشه پليد را عملي كنند، علي بن ابيطالب (ع ) بجاي پيغمبر خوابيد، و آن حضرت مخفيانه از خانه بيرون رفت . ابتدا به غار ثور (در جنوب مكه ) پناه برد و از آنجا به همراه ابوبكر به سوي  "يثرب " يا "مدينة النبي " كه بعدها به "مدينه " شهرت يافت ، هجرت فرمود.

ورود مدينه

رسول اكرم (ص ) و همراهان روز دوشنبه 12ماه ربيع الاول به "قبا" در دو فرسخي مدينه رسيدند. پيامبر (ص ) تا آخر هفته در آنجا توقف فرمود تا علي (ع ) و همراهان برسند. مسجد قبا در اين محل ، يادگار آن روز بزرگ است . علي (ع ) پس از هجرت محمد (ص )، مامور بود امانتهاي مردم را به آنها برگرداند و زنان هاشمي از آن جمله : فاطمه دختر پيامبر (ص ) و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلماناني كه تا آن روز موفق به هجرت نشده بودند همراه ببرد. علي  (ع ) با همراهان به راه افتاد. راهي پر خطر و سخت . علي  (ع ) با پاهاي خون آلود و ورم كرده ، پس از سه روز به پيامبر اكرم (ص ) پيوست و مورد لطف خاص نبي اكرم (ص ) قرار گرفت . مردم مدينه با غريو و هلهله شادي - پس از سه سال انتظار - از پيامبر خود استقبال كردند.

اهميت هجرت

ورود پيامبر و مسلمانان به مدينه ، فصل تازه اي  در زندگي پيغمبر اكرم (ص ) و اسلام گشود. مانند كسي كه از يك محيط آلوده و خفقان آور به هواي آزاد و سالم پناه برد. بي جهت نيست كه هجرت در راه خدا و براي گسترش دين خدا برابر با جهاد است و اين همه عظمت دارد. هجرت ، يعني دست از همه علاقه هاي قبلي  كشيدن و پا بر روي عادات و آداب كهنه نهادن و به سوي زندگي نوين رفتن . رفتن شخص از جهل به سوي نور و دانايي ، هجرت است . رفتن از ناپاكي به سوي پاكي  هجرت است . هجرت پيامبر (ص ) و مسلمانان ازمكه (محيط اختناق و آلودگي و كينه ) به سوي مدينه (شهر صفا و نصرت و برادري ) و به سوي  پي ريزي زندگي اجتماعي اسلامي ، نخستين گام بلند در پيروزي و گسترش اسلام و جهاني شدن آن بود. نظر به اهميت هجرت بود كه بعدها در زمان خليفه دوم به پيشنهاد علي (ع )، اين سال مبدا تاريخ اسلام يعني (هجري ) شد.

نخستين گام

وقتي پيامبر اكرم (ص ) آن همه استقبال و شادي  و شادماني را از مردم مدينه ديد، اولين كاري كه كرد اين بود كه ، طرح ساختن مسجدي را براي مسلمانان پي افكند. مسجد تنها محلي براي خواندن نماز نبود. در مسجد تمام كارهاي قضائي و اجتماعي  مربوط به مسلمانان انجام مي شد. مسجد مركز تعليم و تربيت و اجتماعات اسلامي  از هر قبيل بود. شعرا اشعار خود را در مسجد مي خواندند. مسلمانان در كنار هم و پيامبر اكرم (ص ) در كنار آنها با عشق و علاقه به ساختن مسجد پرداختند. پيامبر اكرم (ص ) خود سنگ بر دوش مي كشيد و مانند كارگر ساده اي كار مي كرد. اين مسجد همان است كه اكنون با عظمت برجاست و بعد از مسجد الحرام ، دومين مسجد جهان است . پيامبر بين دو قبيله "اوس " و "خزرج " كه سالها جنگ بود، صلح و آشتي برقرار كرد. بين "مهاجران " و مردم مدينه كه مهاجران را در خانه هاي خود پذيرفته بودند يعني "انصار"، پيمان برادري برقرار كرد. پيامبر (ص )، توحيد اسلامي و پيوند اعتقادي و برادري را جايگزين روابط قبيلگي كرد. با منشوري كه صادر فرمود، در حقيقت "قانون اساسي " جامعه اسلامي را در مدينه تدوين كرد و مردم مسلمان را در حقوق و حدود برابر اعلام فرمود. طوايف يهود را كه در داخل و خارج مدينه بسر مي بردند امان داد. بطور خلاصه ، پيامبر (ص ) از مردمي كينه توز، بي  خبر از قانون و نظام اجتماعي  و گمراه ، جامعه اي متحد، برادر، بلند نظر و فداكار بوجود آورد. بتدريج از سال دوم برابر حملات دشمنان اسلام ، اقدامات رزمي و دفاعي صورت گرفت .

جنگها يا غزوه هاي پيغمبر(ص)

دشمن كينه توز ديرين اسلام يعني كفار مكه ، در صدد بودند، به هر صورتي امكان دارد - جامعه نو پاي اسلامي را با شكست مواجه كنند - بدين جهت به جنگهايي دست زدند. پيامبر اكرم (ص ) نيز براي دفاع دستور آمادگي  مسلمانان را صادر فرمود. بنابراين در مدينه از آغاز گسترش اسلام جنگهايي  اتفاق افتاده است كه به اختصار از آنها ياد مي كنيم . اين نكته را هم بايد بياد داشت كه : جنگهايي كه رسول اكرم (ص ) شخصا در آن شركت فرموده است ، "غزوه " و بقيه جنگهايي را كه در زمان پيامبر (ص ) واقع شده ، "سريه " مي نامند.

غزوه بدر

در سال دوم هجرت جنگ بدر پيش آمد. در اين جنگ نابرابر تعداد لشكر دشمن 950نفر بود، با آمادگي رزمي ، اما عده مسلمانان فقط 313نفر بود. مسلمانان با نيروي ايمان و با فداكاري كامل جنگيدند و در مدتي كوتاه دشمنان خود را شكست دادند. كفار با 70كشته و 70اسير و بر جاي گذاشتن غنائم جنگي بسيار فرار كردند. و دشمن سرسخت اسلام ابو جهل نيز در جنگ كشته شد. اين پيروزي سر فصل پيروزيهاي ديگر شد.

تغيير قبله

در همين سال از سوي خداوند متعال ، دستور آمد مسلمانان از سوي "بيت المقدس " بسوي "كعبه " نماز بگزارند. علت اين امر آن بود كه ، يهوديان نداشتن قبله ديگري را براي اسلام دين كامل ، نقص شمردند و به جهاني  بودن اسلام باور نداشتند. مسجد ذو قبلتين (داراي دو قبله ) يادگار آن واقعه مهم است .

جنگ احد

يك سال بعد از جنگ بدر، دشمنان اسلام با تجهيزاتي سه برابر جنگ بدر، به قصد انتقام به سوي مدينه حركت كردند. پيامبر (ص ) با ياران مشورت كرد و در نتيجه قرار شد در كناره كوه احد، صف آرائي كنند. در آغاز جنگ ، مسلمانان - با عده كم ، ولي با نيروي ايمان زياد - پيروز شدند، ولي  بخاطر آن كه محافظان دره اي  كه در پشت بود، سنگر را به طمع غنيمتهاي جنگي  ترك كردند، شكستي بر لشكريان اسلام وارد شد و عده اي از جمله حمزه عموي دلاور پيامبر (ص ) كشته شدند، ولي بر اثر فداكاريهاي علي (ع ) كه زخم بسيار برداشته بود و ديگر دلاوران و شيوه تازه اي كه پيامبر (ص ) در جنگ احد به كار بست ، ديگربار مسلمانان گرد آمدند و به تعقيب دشمن زبون شده پرداختند و سرانجام اين جنگ به پيروزي انجاميد.

غزوه خندق (احزاب)

جمعي از يهوديان از جمله قبيله "بني نضير" در مدينه بسر مي بردند. پيامبر (ص ) در ابتداي كار، با آنان پيمان دوستي و همكاري بست ولي اينان هميشه با نفاق و دورويي ، درصدد بودند كه ضربت خود را بر اسلام وارد كنند. پيامبر مكرم (ص ) با همه رافت و رحمت ، در برابر نفاق و توطئه ، گذشت نمي فرمود و منافق را تنبيه مي كرد. طايفه بني نضير وقتي در مدينه نقشه هاي خود را نقش بر آب ديدند، با مشركان مكه و چند طايفه ديگر همدست شدند و در سال پنجم هجرت ، سپاه عظيمي كه شامل ده هزار نفر مرد شمشير زن بود به فرماندهي ابوسفيان به قصد ريشه كن كردن اسلام به مدينه حمله كردند. زمان آزمايش و فداكاري بود. مسلمانان با مشورت سلمان فارسي  و پذيرش پيامبر مكرم (ص )، خندقي در اطراف مدينه كندند. دشمن به مدينه آمد. يكباره با خندقي وسيع روبرو شد. يهوديان "بني قريظه " مانند ديگر يهوديان بناي  خيانت و نفاق گذاشتند. لحظه هاي سخت و بحراني در پيش بود. پيامبر مكرم (ص ) با طرحهاي جالب جنگي صفوف دشمن را آشفته ساخت . عمرو بن عبدود، سردار كم نظير مكه در جنگ تن به تن با علي (ع ) كشته شد، با ضربتي كه از عبادت جن و انس بيشتر ارزش داشت ضربتي كاري  و موثر، دشمن به وحشت افتاد. بدبيني  بين مهاجمان و يهوديان - كمي آذوقه - تندبادهاي شديد شبانه - خستگي زياد - همه و همه باعث شد كه ، پيروزي نصيب لشكر اسلام گردد و لشكريان كفر به سوي مكه فرار كنند.

سال ششم هجرت – صلح حديبيه

پيامبر اكرم (ص ) در پي رؤياي شيريني ديد كه ، مسلمانان در مسجد الحرام مشغول انجام فريضه حج هستند. به مسلمانان ابلاغ فرمود براي سفر عمره در ماه ذيقعده آماده شوند. همه آماده سفر شدند. قافله حركت كرد. چون اين سفر در ماه حرام انجام شد و مسلمانان جز شمشيري كه هر مسافر همراه خود مي برد چيزي با خود نداشتند و از سوي ديگر با مقاومت قريش روبرو شدند و بيم خونريزي  بسيار بود، پيامبر (ص ) با مكيان پيماني برقرار كرد كه به "پيمان حديبيه " شهرت يافت . مطابق اين صلح نامه پيامبر (ص ) و مسلمانان از انجام عمره صرف نظر كردند. قرار شد سال ديگر عمل عمره را انجام دهند. اين پيمان ، روح مسالمت جوئي  مسلمانان را بر همگان ثابت كرد. زيرا قرار شد تا ده سال حالت جنگ بين دو طرف از بين برود و رفت و آمد در قلمرو دو طرف آزاد باشد. اين صلح در حقيقت پيروزي  اسلام بود، زيرا پيامبر (ص ) از ناحيه دشمن داخلي  خطرناكي آسوده خاطر شد و مجال يافت تا فرمانروايان كشورهاي  ديگر را به اسلام دعوت فرمايد.

نامه هاي رسول مكرم اسلام (ص) به پادشاهان

مي دانيم كه به موجب آيات قرآن ، دين اسلام ، دين جهاني و پيامبر خاتم (ص )، آخرين سفير الهي به جانب مردم است . بنابراين ماموريت ، حضرت محمد (ص ) به سران معروف جهان ، مانند: خسرو پرويز (پادشاه ايران )، هرقل (امپراطور روم )، مقوقس (فرمانروي مصر) و... نامه نوشت و آنها را به دين اسلام دعوت كرد. نامه هاي حضرت كه هم اكنون موجود است ، روشن و قاطع و كوتاه بود. اين نامه ها را ماموراني با ايمان ، فداكار و با تجربه براي  فرمانروايان مي بردند. در اين نامه ها پيامبر (ص ) آنها را به اسلام و كلمه حق و برادري و برابري دعوت مي كرد و در صورت نافرماني ، آنها را از عذاب خداوند بيم مي داد. همين پيامها زمينه گسترش جهاني اسلام را فراهم آورد.

جنگ خيبر

خيبر يا بهتر بگوييم وادي خيبر، هفت دژ بود، در سرزمين حاصلخيزي در شمال مدينه به فاصله سي و دو فرسنگ ، كه پناهگاه مهم يهوديان بود. يهوديان بيش از پيش توطئه مي كردند و مزاحم مسلمانان بودند. پيامبر اسلام (ص ) تصميم گرفت اين افراد منافق را سر جاي خود بنشاند و شر آنها را دفع كند. بدين جهت دستور فرمود مسلمانان براي فتح خيبر عازم آن ديار شوند. پس از تلاش و مقاومت بسيار اين سنگرها - يكي پس از ديگري - فتح شد. پس از فتح دژهاي خيبر يهودياني كه در قريه "فدك " - در 140 كيلومتري مدينه مي زيستند - بدون جنگ و مقاومت تسليم شدند و سرپرستي پيامبر (ص ) را بر خود پذيرفتند. برابر قوانين اسلام ، جاهايي كه بدون جنگ تسليم مي شوند مخصوص پيامبر (ص ) است . اين قريه را رسول مكرم (ص ) به دخترش فاطمه زهرا (س ) بخشيد، كه ماجراي غصب آن ، تا زمان عمر بن عبد العزيز در تاريخ ثبت است و ما در زندگي نامه فاطمه زهرا (س ) از آن سخن مي گوييم .

فتح مكه

در سال هشتم هجرت جرياني پيش آمد، كه پيمان شكني قريش را ثابت مي نمود. بدين جهت پيامبر مكرم (ص )، تصميم گرفت مكه را فتح كند و آن را از ناپاكي بتها و بت پرستها پاك سازد. بنابراين با رعايت اصل غافلگيري ، بي آنكه لحظه فرمان حركت و مسير و مقصد حركت براي كسي روشن باشد، پيامبر (ص ) روز دهم ماه رمضان ، فرمان حركت صادر فرمود. ده هزار سرباز مسلمان به حركت آغاز كرد. شهر مكه بدون مقاومت تسليم شد. پيامبر (ص ) و مسلمانان وارد زادگاه پيامبر (ص ) شدند. بتها در هم شكسته شد و اسلام به پيروزي بزرگي نائل آمد. در اين فتح ، پيامبر (ص ) كه اختيار كامل داشت و مي توانست از دشمنان سرسخت ديرين خود انتقام بگيرد، همه را مورد عفو و رحمت قرار داد و به تمام جهان ثابت كرد كه هدف اسلام گسستن بندهاي اسارت و بندگي از دست و پاي افراد بشر است و فراخواندن آنها به سوي "الله " و نيكي  و پاكي و درستي . از اين سال به بعد، گروه گروه به اسلام روي آوردند و با احكام حيات بخش و انسان ساز آن ، آشنا شدند. پس از فتح مكه ، غزوه حنين و غزوه طائف و غزوه تبوك و... اتفاق افتاد. در دو غزوه اول پيروزي با مسلمانان بود، اما در غزوه تبوك ، اگر چه پيامبر (ص ) با دشمن رو به رو نشد و نبردي نكرد، ولي يك سلسله بهره هاي  معنوي و رواني - در اين غزوه بسيار پرمشقت - عايد مسلمانان گرديد. پيامبر (ص ) با اين سفر پر رنج ، راه را براي فتح شام و روم هموار ساخت و شيوه جنگ با قدرتهاي بزرگ را به اصحاب وفادار خود آموخت .

حجة الوداع " آخرين سفر پيامبر ( ص ) به مكه "

چند ماه از عمر پربار پيامبر عاليقدر اسلام (ص ) باقي  نمانده بود. سال دهم هجرت بود. پيامبر (ص ) اعلام فرمود: مردم براي انجام مراسم عظيم حج آماده شوند. بيش از صد هزار نفر گرد آمدند. پيامبر مكرم (ص )، با پوشيدن دو پارچه سفيد، از مسجد شجره در نزديك مدينه احرام بست و مسلمانان نيز همچنين . صداي گوش نواز: لبيك اللهم لبيك ، لا شريك لك لبيك ، در فضا طنين انداز شد. هزاران نفر اين نداي ملكوتي پيامبر (ص ) را تكرار مي كردند. شكوه عظيمي بود: وحدت اسلامي ، برابري و برادري تبلور يافت . پيامبر مكرم (ص )، براي اولين و آخرين بار مراسم و مناسك حج را، به مسلمانان آموخت . اين سفر بزرگ نمايشگر ثمرات بزرگ و تلاشهاي چند ساله پيغمبر اكرم (ص ) بود كه جان و مال و زندگي خود را، خالصانه در راه تحقق آرمانهاي اسلامي  و فرمانهاي الهي بذل كرد، و پيامهاي الهي را به مردم جهان رسانيد. پيامبر (ص ) در سرزمين عرفات - پس از نماز ظهر و عصر - هزاران نفر از مسلمانان پاك اعتقاد را، مخاطب ساخته چنين فرمود: "اي مردم ! سخنان مرا بشنويد - شايد پس از اين شما را در اين نقطه ملاقات نكنم - اي مردم ، خونها و اموال شما بر يكديگر تا روزي كه خدا را ملاقات نمائيد مانند امروز و اين ماه ، محترم است و هر نوع تجاوز به آنها، حرام است ". سپس مردم را به برابري و برادري فراخواند و به رعايت حقوق بانوان سفارش كرد و از شكستن حدود الهي بيم داد و از ستمكاري و تجاوز به حقوق يكديگر بر حذر داشت و به تقوي توصيه كرد.

در صحنه غدير خم

وقتي پيامبر اكرم (ص ) و دهها هزار نفر در بازگشت به مدينه به محلي به نام غدير خم رسيدند، امين وحي ، جبرئيل بر پيامبر (ص ) وارد شد و پيام الهي را بدين صورت به پيامبر (ص ) ابلاغ كرد: "اي پيامبر، آنچه از سوي خداوند فرستاده شده به مردم برسان و اگر پيام الهي  را  به مردم نرساني رسالت خود را تكميل نكرده اي ، خداوند تو را از شر مردم حفظ مي كند". مردم مي پرسيدند آن چه چيزي است كه كامل كننده دين است و بي آن ، دين حق كامل نيست ؟ آن آخرين اقدام پيامبر (ص ) است براي تعيين خط وصايت و امامت . پيامبر (ص ) بايد - به امر خدا - تكليف مردم را پس از خود معين كند. در زير آفتاب سوزان و در روي رملها و شنهاي داغ بيابان ، ضمن خطبه بلندي ، پيامبر (ص )، حضرت علي (ع ) را، به عنوان "ولي " و "جانشين " خود، به مردم معرفي  فرمود، و به ويژه اين جمله را - كه محدثان شيعه و سني همه نقل كرده اند - گفت : من كنت مولاه فعلي مولاه ... مردم در آن روز كه هجدهم ماه ذيحجه بود، با حضرت علي (ع ) بيعت كردند. دو ماه و چند روز بعد، در اواخر صفر سال يازدهم هجري ، پيغمبر اكرم (ص ) در مدينه چشم از جهان فروبست و در جوار مسجدي كه خود ساخته بود مدفون شد. اين قبر منور، امروز زيارتگاه نزديك به يك ميليارد مردم مسلمان جهان است .

قرآن و عترت


حديثي از پيامبر گرانقدر اسلام (ص ) نقل شده است بدين صورت : "اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا: كتاب الله و عترتي  اهل بيتي ". يعني : من در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم ، تا از آن دو پيروي نماييد، هرگز گمراه نمي شويد. اين دو چيز گرانبها عبارتند از: كتاب خدا (قرآن ) و عترتم (اهل بيت من ).

قرآن


قرآن شامل آياتي است كه در مدت 23سال بتدريج بر حضرت محمد (ص ) نازل شده است . قرآن شامل 114سوره كوتاه و بلند و نزديك 6400آيه است . همه سوره هاي  قرآن با (بسم الله الرحمن الرحيم ) آغاز مي شود، جز سوره "برائة " يا "توبه ". تنظيم آيات قرآن بر مبنايي است كه شخص پيامبر اكرم (ص ) دستور فرموده است . سوره هايي كه در مكه نازل شده "مكي " و آنها كه در مدينه نازل شده است "مدني " ناميده مي شود. هر سوره ، نامي دارد كه آن نام ، در متن سوره آمده است ، مانند: نحل ، بقره ، علق و... به محض اين كه يك سوره يا يك آيه يا چند آيه بر پيغمبر (ص ) نازل مي شد افراد مورد اعتمادي كه به آنها "نويسندگان وحي " مي گفتند، آيات را مي نوشتند. معروفترين آنها عبارتند از: علي بن ابيطالب (ع ) - عبد الله بن مسعود - زيد بن ثابت - معاذ بن جبل - ابي بن كعب و...، امتياز قرآن بر ديگر كتابهاي آسماني اينست كه ، در قرآن كوچكترين تحريف و تغييري وارد نشده است . قرآن معجزه باقيه و هميشگي پيامبر اكرم (ص ) است . در چند جاي قرآن بصراحت آمده است كه اگر در قرآن شك و ترديد داريد چند سوره ، حتي يك سوره كوچك كه سه آيه است ، مانند آن را بياورند كه هرگز دشمنان اسلام به چنين كاري توفيق نيافته و نخواهند يافت . قرآن فقط از جهت لفظ و فصاحت و شيوايي معجزه نيست ، بلكه از جهت معني و دارا بودن احكام و نظامات استوار و قوانين ابدي  نيز معجزه است - هر چه علم بشر پيشرفت كند و پرده از اسرار جهان برگرفته شود، رمز جاوداني اسلام و قرآن روشنتر خواهد شد - قرآن تاكنون به بيش از صد زبان دنيا و به فارسي و انگليسي و فرانسوي ، چندين بار ترجمه شده است . در قرآن بيش از همه چيز، به پرستش خداي  واحد و صفات جلال و جمال خداوند و عظمت دستگاه آفرينش و سير در آفاق و عوالم طبيعي و مطالعه در احوال گذشتگان و قوانين و احكام عبادي ، اجتماعي و قضائي و روز رستاخيز و سرگذشت انبيا بزرگ الهي و پند گرفتن از زندگاني اقوام گذشته توجه داده شده است . براي اينكه بتوانيم به لطف ظاهر و باطن عميق قرآن پي ببريم بايد - در درجه اول - با زبان فصيح و بليغ قرآن آشنا شويم . قرآن راهنمايي  است راستگو، پايدار و خيرخواه .

عترت با اهل بيت

همان علي (ع ) و فرزندان پاك گوهرش و نيز فاطمه زهرا (س ) دختر بسيار عزيز و فداكار پيامبر اكرم (ص ) است كه از طرف پدر بزرگوار خود به (ام ابيها) يعني  مادر پدرش ملقب گرديد. علي (ع ) وصي و جانشين و امامي است كه بارها پيامبر (ص ) او را جانشين خود و در حكم هارون نسبت به موسي (ع ) معرفي  مي فرمود و فرزنداني كه از صلب علي (ع ) و بطن پاك فاطمه زهرا (س ) به وجود آمدند و آخر آنها به حضرت مهدي موعود (عج ) ختم مي شود همه معصوم و از رجس و گناه بدورند. اولاد ديگر از اين شجره طيبه نيز بسيارند و در همه جا و همه وقت منشا خير و بركت و فضل و فضيلت بوده و هستند.

رفتار و خلق و خوي پيامبر(ص)

خداوند در حق رسول مكرمش محمد بن عبد الله (ص ) مي فرمايد: "انك لعلي خلق عظيم . براستي كه بر خلق عظيمي هستي " (سوره قلم آيه 4) بنده ناتواني چه مي تواند در حق پيامبري كه سراپا فضيلت و رحمت و منبع خير و نيكي و بزرگواري است بگويد؟ آنچه مي گويم قطره اي است از دريا. خوي پيامبر (ص ) و رفتار آن بزرگوار و كردار آن حضرت ، سرمشق مسلمين و بلكه نمونه عالي همه انسانها است و در حقيقت تجسم اسلام . پيغمبر (ص ) به همه مسلمانان با چشم برادري و با نهايت مهر و محبت رفتار مي كرد. آن چنان ساده و بي پيرايه لباس مي پوشيد و بر روي زمين مي نشست و در حلقه ياران قرار مي گرفت كه اگر ناشناسي وارد مي شد، نمي دانست پيغمبر (ص ) كدام است . در عين سادگي ، به نظافت لباس و بدن خيلي اهميت مي داد. وضوي پيامبر (ص ) هميشه با مسواك كردن دندانها همراه بود. از استعمال عطر دريغ نمي فرمود. هميشه با پير و جوان مؤدب بود. هميشه در سلام كردن پيش دستي مي كرد. تبسم نمكيني  هميشه بر لبانش بود، ولي  از بلند خنديدن پرهيز داشت . به عيادت بيماران و تشيع جنازه مسلمانان زياد مي رفت . مهمان نواز بود. يتيمان و درماندگان را مورد لطف خاص قرار مي داد. دست مهر بر سر يتيمان مي كشيد. از خوابيدن روي بستر نرم پرهيز داشت و مي فرمود: "من در دنيا همچون سواري  هستم كه ساعتي زير سايه درختي استراحت كند و سپس كوچ كند". با همه مهر و نرمي كه با زيردستان داشت در برابر دشمنان و منافقان بسيار شدت عمل نشان مي داد. در جنگها هرگز هراسي به دل راه نمي داد و از همه مسلمانان در جنگ به دشمن نزديكتر بود. از دشمنان سرسخت مانند كفار قريش در فتح مكه عفو فرمود و آنها هم مجذوب اخلاق پيامبر (ص ) شدند و دسته دسته به اسلام روي آوردند. از زر و زيور دنيا دوري مي كرد. اموال عمومي را هرچه زودتر بين مردم تقسيم مي كرد و با آن كه فرمانروا و پيامبر خدا بود، هرگز سهمي بيش از ديگران براي خود برنمي داشت . براستي آن وجود مقدس مظهر و نمونه و سرمشق براي همگان بود.

كوچ آفتاب:‏

بلال موقع نماز صبح اذان گفت ولى حضرت(صلى الله عليه وآله) از شدت بيمارى مطلع نشد عايشه گفت: بگوئيد ابوبكر به نماز برود. حفصه گفت: به عمر بگوئيد به نماز رود. حضرت چون سخن آنان را شنيد غمگين شد و با حال نا مساعدى كه داشت برخاست و دست بر دوش على(عليه السلام) و فضل بن عباس نهاد، با نهايت ضعف و ناتوانى پاهاى خود را مى كشيد تا به مسجد رسيد، ديد ابوبكر در محراب ايستاده و نماز مى خواند، حضرت(صلى الله عليه وآله) با دست مبارك اشاره كرد عقب بايست و خود داخل محراب شد و نماز را از سر گرفت پس از اتمام نماز به منزل تشريف آورد و مدهوش شد مسلمانان گريستند حضرت(صلى الله عليه وآله) چشمان مبارك را باز كرد و فرمود: كاغذ و دواتى بياوريد تا براى شما نامه اى بنويسم تا بعد از من گمراه نشويد، يكى از اصحاب خواست تا كاغذ و دوات بياورد دوّمى گفت: برگرد كه اين مرد هذيان مى گويد و كتاب خدا ما را كفايت مى كند.(1)
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) در تاريخ 28 صفر سال 10 هجرى در مدينه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پيوستند، و اين در حالى بود كه سر در سينه برادر خويش على بن ابى طالب (عليه السلام) داشتند: (ولقد قبض رسول الله...): و رسول خدا در حالى قبض روح شد كه سر بر سينه من نهاده بود و جانش در ميان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ايشان كشيدم و من متولى غسل آن حضرت شدم و ملائكه مرا كمك مي كردند و در و ديوار خانه‏اش من از صداى آهسته آنان كه بر او نماز مي خواندند و گروهى بالاى مي رفتند و گوش من از صداى آهسته آنان كه بر او نماز مي خواندند خالى نمي شد تا آنكه او را در ضريحش به خاك سپرديم... (نهج البلاغه، فيض الاسلام: خطبه 88(.

و در غم رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حالى كه حضرت را غسل مي داد و كفن مي كرد، چنين فرمود: (بأبى أنت و أمى يا رسول الله لقد انقطع بموتك...): پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! همانا با مرگ تو از نعمتى محروم شديم كه با مرگ ديگران از آن محروم نمي شديم و آن، نعمت نبوت و اخبار آسمانى بود. مصيبت تو آنقدر بزرگ است كه ما را به خاطر تمام مصيبتهاى ديگر تسليت مي دهد و از اين جهت، تو منحصر به فرد هستى و همه مردم در سوگ تو ماتمزده هستند و از اين جهت عموميت دارى و اگر نبود كه تو ما را به صبر امر فرمودى و از جزع و ناله نهى نمودى، سرچشمه‏هاى اشك را خشك مي كرديم و درد و غم ما همواره باقى مي بود و اندوه ما زدوده نمي شد و اينها نيز براى تو اندك است، ولى مرگ را نمي توان برطرف كرد، پدر و مادرم فداى تو باد! ما را نزد پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگهدار!) (نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 226).

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) لحظاتى پيش از رحلت فرمود: (براى من كاغذ و دواتى بياوريد تا مكتوبى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد!) در اين لحظه، عمر بن الخطاب گفت: (اين مرد هذيان مي گويد و بيمارى بر او غلبه كرده است! ما را كتاب خدا بست است! و شعار (حسبنا كتاب الله) كه نقض كننده فرمايش نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) إنى تارك فيكم الثقلين.. از همان مجلس ريشه گرفت.

پس از آن، در حالى كه على (عليه السلام) هنوز در حال غسل و تدفين پيامبر بود، گروهى در محلى به نام (سقيفه) جمع شدند و در امر خلافت نزاع آغاز كردند و سرانجام ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيده، با او بيعت كردند و اين، آغاز مسيرى بود كه به نوبه خود نتايجى به همراه داشت.

رحلت پيامبر مصيبت بزرگى براى اسلام و مسلمانان به شمار مى‏رفت‏كه تا آن روزگار نظيرى براى آن اتفاق نيفتاده بود. . حضرت على عليه السلام به انجام غسل و كفن پيامبر مشغول شد و همراه با ديگر مسلمانان بر پيكر پاك آن‏حضرت نماز گزارد و آنگاه وى را درخانه‏اش، آرامگاه كنونى آن‏حضرت به خاك سپرد. بهترين درودها و سلامها بر تو اى رسول خدا و برخاندان پاك و پاكيزه‏ات باد!

........................................................................................
1- حوادث الايام، صفحه 67.

X