16 بهمن دهها خبرنگار داخلي و خارجي، گروههاي مختلف مردم و جمعي از نزديكان امام در سالن مدرسهي علوي اجتماع كردهاند. آيتالله هاشمي رفسنجاني حكم نخستوزيري مهندس مهدي بازرگان را قرائت ميكند. در حالي كه مردم هر لحظه به پيروزي نزديكشان اميدوارتر ميشوند، جمعي از تيمساران ارتش در حال فراهم كردن مقدمات اجراي طرحي با حمايت مستقيم آمريكا براي دستگيري امام و كشتن مردم هستند.
اعضاي شوراي انقلاب، آيتالله دكتر بهشتي، آيتالله مطهري و مهندس بازرگان با تماسهاي مداوم با فرماندهان ارتش سعي ميكنند ارتش را بدون خونريزي، متحد ملت كنند. مردم با گل و اشك و شعار به استقبال ارتشيان ميروند.
هواپيما با نيمساعت تاخير نشست. آن نيمساعت همه را ترسانده بود. ميترسيدند براي هواپيما يا امام مشكلي پيش آمدهباشد. آيتالله پسنديده برادر امام و آيتالله مطهري، رئيس شوراي انقلاب براي استقبال از امام داخل هواپيما رفتند و بعد امام پايين آمد. گروهي از دانشآموزان سرود «خميني اي امام» را در سالن فرودگاه اجرا كردند. معلم آن دانشآموزها محمدعلي رجايي بود. تلويزيون سراسري قرار بود استقبال را مستقيم پخش كند، اما به چند دقيقه اكتفا كرد و برنامه را قطع كرد. خيليها آن روز تلويزيونهايشان را شكستند. دكتر بهشتي و آيتالله طالقاني به خاطر فشار جمعيت و ازدحام با رفتن امام به بهشت زهرا مخالف بودند، اما امام به خاطر قولي كه براي حضور در بهشت زهرا به مردم داده بودند؛ حاضر به تغيير مقصد نشدند.يك ماشين بليزر را از چند روز قبل آماده كردهبودند. خود محسن رفيقدوست كه راننده بليزر هم شد، آن را ضدگلوله كرده بود. بين صندلي راننده و صندلي عقب يك شيشهي ضدگلوله گذاشته بود. درهاي عقب را هم پوشش فولادي گذاشته بود. امام كه شنيد پشت ماشين ضدگلوله است، آمد نشست جلو و فرمود: همين جلو بهتر است. چند موتور سيكلت هم قرار بود اطراف ماشين امام را حفاظت كنند كه به خاطر ازدحام جمعيت نتوانستند در طول مسير ماشين امام را همراهي كنند، از همهي كساني كه مامور حفاظت از امام بودند فقط محمدرضا طالقاني ماند كه نشسته بود روي بليزر.
كمي مانده به بهشت زهرا ماشين بليزر خاموش شد. امام اصرار داشت كه پياده شود. ميگفت: ما بايد برويم قطعهي 17 مردم منتظرند. بالاخره هليكوپتر آمد و تا قطعه 17 را با آن رفتند. آنها از پرسنل هوانيروز بودند كه وقتي برنامهي زندهي شبكه سراسري از ورود امام قطع شدهبود، خودشان آمده بودند تا ماجرا را از نزديك ببينند.
قطعهي 17 بهشتزهرا:
قبل از سخنراني امام پسري 12،11 ساله چند آيه قرآن خواند كه بعدها اسمش معروف شد: محمد اصفهاني. سرود «برخيزيد اي شهيدان راه خدا» اجرا شد. امام سخنرانياش را شروع ميكند. صدايش بم و رساست. وقتي امام ميگويد: «من دولت تعيين ميكنم، من توي دهن اين دولت ميزنم...» اول جمعيت كف ميزنند و سوت ميكشند و بعد احمد ناطقنوري صدا زد: تكبير. و تكبير گفتن وسط سخنراني، از آن روز سنت شد.
سخنراني تمام شده، هليكوپتري كه براي بردن امام آمده، سهبار سعي ميكند بنشيند ولي نميتواند، شلوغ است. عبا و نعلين امام در ميآيد. همراهان امام را به جايگاه برميگردانند و پارچه رويش ميكشند تا گرد و غبار هليكوپتر اذيتش نكند. پس از مدتي آمبولانس شركت نفت ميآيد. ناطقنوري و احمد آقا همراه امام سوار ميشوند و آمبولانس به طرف جاده قم ميرود. آن هليكوپتر هم از بالا دنبالشان ميكند تا بالاخره در موقعيت و فضايي مناسب بنشيند و امام را به آن منتقل كنند.
هليكوپتر روي شهر است. خلبان ميگويد هرجا بخواهيد فرود ميآيم. حال امام خوب نيست. ميروند سمت بيمارستان هزار تختخوابي و فرود ميآيند. آمبولانس آماده نبود و امام را با ماشين يكي از پزشكان بيمارستان تا انتهاي بلوار كشاورز بردند؛ پيكان ناطقنوري از صبح آنجا بود و همگي سوارش شدند.
همه فكر ميكردند امام از بهشت زهرا ميرود مدرسهي رفاه، اما نرفته بود، همه نگران بودند. امام در بلوار كشاورز تصميماش را گفت: ميخواست برود خانهي برادرزادهاش، دختر آقاي پسنديده؛ منزل برادرزاده امام حوالي جاده شميران (شريعتي حالا) بود.
اواخر شب امام با احمدآقا به مدرسه رفاه برگشتند. مدرسهي رفاه را حدود 10 سال قبل از انقلاب، آقاي بهشتي، باهنر و رجايي راه انداختند، شامل يك دبستان و يك مدرسه راهنمايي درخيابان ايران. امام چند روز اول، بعد از ورود اينجا بودند و به دليل كوچكي مدرسه رفاه به مدرسهي علوي رفتند. مدرسهي علوي، محل سكونت امام تا قبل از رفتنشان به قم و بعد جماران بود.